نگاهی به کتاب «آخرین انار دنیا»

ساخت وبلاگ

«آخرین انار دنیا» سومین رمان بختیار علی است که برای اولین بار سال ۲۰۰١ در سلیمانیه به زبان کردی چاپ شد و سپس به فارسی و دیگر زبان های دنیا. داستان با خاطرات و شیوه زندگی مرد کُردی که بیست ویک سال در زندان بوده آغاز می شود و پس از آزادی به جست وجوی پسرش سریاس می رود

به گزارش فیدوس: «آخرین انار دنیا» سومین رمان بختیار علی است که برای اولین بار سال ۲۰۰١ در سلیمانیه به زبان کردی چاپ شد و سپس به فارسی و دیگر زبان های دنیا. داستان با خاطرات و شیوه زندگی مرد کُردی که بیست ویک سال در زندان بوده آغاز می شود و پس از آزادی به جست وجوی پسرش سریاس می رود و در این میان گذشته را مرور می کند و امروز آدم ها را می بیند. انگار این دنیا برای مظفر صبحدم جایی ناآشنا و غریبه است و گاهی شبیه به کودکی می شود که تازه چشم به جهان گشوده و حرکات انسان ها برایش عجیب است. به نوعی می توان داستان را سیر مظفر صبحدم در دنیایی تازه که مقابلش قرار گرفته دانست. در بخش های ابتدایی کتاب، راوی از احساسش می گوید: از شن ها که تنها هم دمش در بیست ویک سال زندان بوده، و سعی می کند برای خود جهانی تازه بسازد و تنهایی را هضم کند. سپس ماجرا عجیب و خیالی می شود و انار شیشه ای و خواهران لاولاو و محمد دل شیشه به داستان می آیند و نوید داستانی پرماجرا را به خواننده می دهند که از این تکه آغاز می شود. بیشتر اتفاقات را از میان حرف های راوی می فهمیم اما با وجود پرحرفی راوی جذابیت داستان از بین نمی رود. در دل همین حرف ها یعقوب صنوبر به میان می آید و در صحنه ای با راوی گفت وگو می کند و چیزهای فراموش شده گذشته را زنده می کند. فضایی رویاگونه و خیالی به واقعیت وصل می شود و در همان حالات راوی با حقیقتی که در آن قرار گرفته روبه رو می شود. بعد دوباره به خواهران لاولاو و رابطه شان با دل شیشه برمی گردیم و درگیر سرگذشت آنها می شویم و کم کم به ردپای سریاس صبحدم می رسیم و می فهمیم سرنوشت همه آدم های آنجا به هم گره خورده است. بعد از اوضاع خیالی مقدمات حضور در دنیایی واقعی تر فراهم می شود و از آن حالات نمادین کمی فاصله خواهیم گرفت و روای به ماجرایی جویی هایش وارد خواهد شد. داستان به سریاس ها می رسد. راوی چیزهایی زیاد و نامحدود می داند و مثل راوی دانای کل به همه پرسش ها پاسخ می دهد. سریاس و خواهران سپید پیمانی که بینشان برقرار شد به نوعی مقابل بیست ویک سال تنهایی راوی قرار دارد. مظفر صبحدم تلاش می کند رها شود و پا در دنیای واقعی بگذارد. خواهران سپید را در اولین صبح رهایی می بیند. هرچه جلوتر می رویم بیشتر یقین پیدا می کنیم که ماجرای تک تک آدم های این داستان -چه در گذشته چه در حال- به هم پیوند خورده و رازش جز باهم باز نخواهد شد. فضا حالتی بی زمان پیدا می کند و زند گی سریاس را می شناسیم. اینجا راوی دانای کل می شود. گویی همه جست وجوها به پوچی رسیده. راوی پسر بیست ویک ساله اش را که تاکنون ندیده و امیدش برای مواجهه با جهان واقعی و شهر بود از دست می دهد. سریاس صبحدم می میرد. فضای مرگ سریاس غیرواقعی اما به شکلی زیبا باورپذیر است. تنها چیزی که گاهی عجیب می شود دانایی راوی ا ست. گاهی او می خواهد سر از ماجراها دربیاورد و آنها را بفهمد، گاهی بالای صحنه ها حاضر می شود و از پیش همه چیز را می داند. دیری نمی گذرد که پای سریاس دیگری پیدا می شود و سریاس دوم به شکلی عجیب پا به داستان می گذارد و مظفر را که خیلی چیزها می دانسته غافلگیر می کند. صبحدم در جست وجوی سریاس تازه است و صدایش را برای کسی که شاید پسرش باشد ضبط می کند. سریاس دوم به کلی با سریاسی که حالا سریاس اول شده متفاوت است. زندگی، تجارب، ظاهر و همه چیزشان با یکدیگر فرق می کند. تنها در یک چیز اشتراک دارند: هر دو بیست ویک سال دارند. راوی از سریاس درباره دیگران می پرسد و از رنج هایی که بر مردم گذشته آگاه می شود. در کاست اولی که سریاس دوم برای مظفر پر می کند همان اتفاقاتی را بازگو می کند که مظفر پیشتر می دانسته، اما این بار زوایایی پنهان از زندگی سریاس ها و محمد دل شیشه و دوستان آن سال ها را لابه لای صدای سریاس می فهمد. در کاست دوم، سریاس از خودش و کارهایش بیشتر می گوید و ما به تفاوت هایی که با سریاس اول دارد پی می بریم. کاست های بعدی هم ردوبدل می شود و صدای سریاس دوم را روی بی رحمی جنگ می شنویم. گویی همه شان از جنگ تنفر دارد. از بی عاطفه گی که جنگ با خود آورده وحشت دارند. بعد از سریاس دوم چیزهای جدیدی رو می شود. سریاس دیگری پدید می آید و انگار رازی را با خود و درخت آخرین انار دنیا دارند. مظفر دوباره به جست وجوی سریاس می رود و سریاسی سوخته را می یاید. در وجود مظفر صبحدم نوعی پشیمانی از قمار زند گی و راهی که انتخاب کرده حس می شود. او از سرنوشت شاکی است و شاید به این فکر می کند که آیا این زند گی ارزش تحمل این همه رنج و بدبختی را داشته. او در همه جا غریبه است. به هیچ جا تعلق ندارد و هیچ جا برای او نیست. مظفر زند گی کردن را فراموش کرده است. از دیدن انسان های سوخته احساس گناهکاربودن می کند. زندگی آدم های قبلی داستان در آدم های جدید تکرار می شود و ادامه پیدا می کند. سریاس ها تمام نمی شوند. مظفر در هرکسی دنبال سریاس خودش می گردد و مدام حرف می زند. او تکه های پراکنده ای را پیش چشم می گذارد تا شاید سریاس دیگری پیدا شود. سریاس هایی با خصوصیات باطنی یکسان، اما شرایط جسمی و ظاهری متفاوت. انگار در هر محله ای یکی یافت می شود. در تمام داستان مظفر شبیه آدم هایی ا ست که بعد از مرگ فرصت زندگی مجدد پیدا کرده اند، اما از این زنده شدن پشیمان اند. خواننده وقتی با چنین اثری مواجه می شود، ابتدا با احساس مظفر صبحدم و توصیفاتش از تنهایی همراه می شود و به خواندن چنین رمانی ترغیب می شود. بعد شخصیت ها پشت سر هم از راه می رسند و حوادث را رقم می زنند و جذابیت را با کشمکش یافتن سریاس حفظ می کند. اما چیزی مهم تر از سریاس ها وجود دارد و آن مواجه مظفر با خودش است. توانایی بختیار علی در «آخرین انار دنیا» ساختن جهانی است نو، که با اتفاقات رویایی و جادویی داستان همخوانی دارد و با وجود غیرواقعی بودن، خواننده آنها را می پذیرد.مخوانی دارد و با وجود غیرواقعی بودن، خواننده آنها را می پذیرد. مد و مه

رمان 98 - رمان جدید...
ما را در سایت رمان 98 - رمان جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان romann بازدید : 120 تاريخ : دوشنبه 12 تير 1396 ساعت: 2:17