به قولت وفا نکردی آقای نویسنده

ساخت وبلاگ

نام سلینجر همیشه با انزوا و کناره گیری از آدم ها و اجتماع همراه بوده است. او خودش جایی در شاهکارش «ناتورِ دشت» می نویسد: «فکر کردم کاری که می بایست بکنم این است که وانمود کنم کرولال هستم. این طوری دیگر مجبور نمی شدم با هرکس و ناکسی طرف صحبت شوم و حرف های احمقانه بزنم. اگر هم کسی می خواست چیزی به من بگوید، مجبور می شد حرف هایش را روی تکه کاغذی بنویسد و بدهد به م... یک جایی کلبه کوچکی می ساختم و تا آخر عمر آنجا زندگی می کردم. کلبه را درست کنار جنگل می ساختم، نه وسطش؛ برای اینکه می خواستم همیشه خدا آفتاب داشته باشد.» این ها را البته از زبان هولدن کالفیلد (قهرمان ناتور دشت) می نویسد و کیست که نداند هولدن، بخشی از وجود خود سلینجر است. دهه ها باور خیلی ها بود که سلینجر دارد ادا درمی آورد و خودش را جایی پنهان کرده تا شاید نه اینکه از خودِ آدم ها فرار کند، بلکه چون چیز دیگری در چنته ندارد و دیگر ذوق و استعدادش ته کشیده و چیزی ندارد که بنویسد، این اداها را درمی آورد (بی انصافی محض بود البته). بعضی هم می گفتند کتابخانه ای کامل از داستان کوتاه و بلند و حتی رمان دارد و همه را بایگانی کرده تا پس از مرگش کسی پیدا کند و همه یک جا چاپ شود و اعتراف می کنم که من هم مثل خیلی های دیگر، در مقام یکی از عاشقان سلینجر و کسی که پنج کتاب از او ترجمه و منتشر کرده، اواخر عمرش آرزوی مرگش را داشتم تا سرانجام لج بازی هایش تمام شود و چشم همه به دیدار آثار منتشرنشده اش روشن شود (خداوند ما را ببخشاید!). اما افسوس که حالا پس از گذشت هفت سال از مرگش هیچ چیز جدیدی از او ندیده ایم. ﷯ ﷯ ﷯ سلینجر در اولین روز سال ١٩١٩ زاده شد؛ در منهتن نیویورک. اولین روز! آن هم در ١٩١٩؛ یکی دو ماه پس از پایان جنگ جهانی اول. سال ها در جنگ جهانی دوم خدمت کرد و اثری که جنگ و آدم هایش بر او گذاشت در آثارش مشهود است. بیشتر شاهکارهایش یا در متن جنگ می گذرد و یا درباره آدم هایش است یا دست کم درباره آدم هایی است که به نحوی با جنگ مرتبط هستند. بااین حال، داستان هایش هیچ یک درباره خودِ جنگ نیست؛ اینکه چه اتفاقی در چه تاریخی افتاد و یا چه نبردی به چه شکل در کجا رخ داد. همه چیز درباره ذات آدم هاست، درباره عشق و انسانیت و نوع دوستی و اخلاق و هم زیستی و البته خانواده. او شاید جذاب ترین خانواده داستانی تمام تاریخ ادبیات را آفریده باشد؛ خانواده گلس. جذاب تر از خانواده کارامازوف (داستایفسکی)، تیبو (دوگار)، رزواتر (ونه گات) و دیگر خانواده های داستانی. تک تک اعضای این خانواده شخصیتی بسیار پیچیده و در عین حال ملموس و جذاب دارند؛ برادرهای بزرگ تر (سیمور و بادی)، جذاب ترین خواهر و برادر تاریخ ادبیات (فرنی و زویی) و حتی مادر متفاوتشان. افسوس و صدافسوس که سلینجر نخواست (یا نتوانست) که داستان این خانواده دوست داشتنی را به شکل کامل روایت کند، هرچند که قولش را داده بود: «فرنی بار اول در ١٩۵۵ چاپ شد و کمی بعد با زویی در ١٩۵٧ دنبال شد. این داستان ها ورودی بر مجموعه ای روایی است که درباره خانواده ای ساکن نیویورکِ قرن بیستم مشغولش هستم؛ خانواده گلس. این یک پروژه بلندمدت است -پروژه ای ایهام گونه- و خطر خاص خودش را دارد و گمانم دیر یا زود حسابی درگیرم کند و سبک نویسندگی ام را حسابی دگرگون کند. بااین حال خیلی امیدوارم. عاشق کارکردن روی مجموعه گلس ها هستم، تمام عمرم انگار منتظرشان بوده ام و فکر می کنم نقشه های نجیبانه و اما دیوانه واری برای به پایان رساندنش با نهایت دقت و مهارت ممکن داشته باشم.»به قولت وفا نکردی آقای نویسنده! امیدوارم این یادداشت را در آن دنیا بخوانی و کمی به فکر فرو بروی که چه ستمی کردی بر هواخواهانت (شاید هم هواخواهان داستان هایت و یا بهتر است بگوییم: هواخواهان خانواده گلس!)، به ویژه امروز که زادروز نود و هشت سالگی ات است آقای سلینجر. *مترجم ادبیات انگلیسی

رمان 98 - رمان جدید...
ما را در سایت رمان 98 - رمان جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان romann بازدید : 168 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 19:36