«بوف کور» در زمانی که هدایت ممنوع القلم بود

ساخت وبلاگ

اتحاد خبر: جهانگیر هدایت برادرزاده صادق هدایت است و حدود نیم قرن است نماینده رسمی وراث هدایت است برای پیگیری و نظارت بر چاپ و نشر آثار او. در تمام 80 سالی که از انتشار رمان «بوف کور» می گذرد این کتاب تنها یک بار بعد از سال های انقلاب اسلامی مجوز رسمی قانونی داشته است. اوضاع «بوف کور» در سال های قبل از انقلاب هم بی حاشیه نبوده است.

هفته نامه صدا: «بوف کور» رمانی بوده همراه با توقیف های مکرر و ممنوعیت های پی در پی، جهانگیر هدایت در این گفت و گو از تاریخ انتشار رمان هدایت حرف زده است؛ رمانی که اکنون مایه آبروی ادبیات ایران است و نویسنده هاش به آن می نازند. آقای هدایت، سوال این است که صادق هدایت غیر از محدودیتی که صحبتش بوده چرا تصمیم گرفت «بوف کور» را سال 1315 به هند ببرد و در نسخه های محدودی منتشرش کند؟ علت اصلی اینکه صادق هدایت کتاب را به صورت محدود در هند بار اول چاپ کرد این بود که سال قبلش که در تهران بود با مسعود فرزاد کتابی را چاپ کردند به اسم «وغ وغ ساهاب» که یک طنز خاص هدایت است و تمام قواعد و دستور زبان در آن به طور جالبی عمدا به هم ریخته است. آقای علی اصغر حکمت وزیر معارف بود. ایشان به مناسبت- به قول خود- مهملاتی که در این کتاب نوشته بود از صادق هدایت به شهربانی شکایت رسمی کرد. آن موقع سازمان امنیت نبود. اما قسمتی از شهربانی به نام تامینات بود. آقای هدایت را به آنجا خواستند که شما چرا این را نوشتی و ایرادات بسیاری گرفتند و وزیر از شما شکایت کرده است. البته باید توضیح دهم که خانواده هدایت خانواده فوق العاده پرنفوذی بودند و افرادی در دستگاه لشکری و کشوری و قضا داشتند. آنها هم کسی نبودند که ساکت بنشینند. وقتی مشکلی پیش می آمد برای یکی از اعضای خانواده طبعا اقدام می کردند. صادق هدایت را مجبور کردند یک تعهد کتبی بدهد که دیگر هیچ چیز در ایران چاپ نکند. قلم را اگر از نویسنده ای بگیرند ظلم است به آن نویسنده، خُب او هم آمد بیرون از ایران. یکی از دوستان آقای صداق هدایت به نام شین پرتو یک بهانه ای چید که فیلمی در هندوستان تهیه کرده اند و به آقای هدایت نیاز دارند و ایشان را به هند بُرد تا اثر مشکلی که برای او به وجود آمده بود کاهش پیدا کند. در همین ایام بود که صادق هدایت به پایان «بوف کور» رسیده بود. یعنی در همان فاصله ای که برای او محدودیت ایجاد شده بود آن را نوشته بود؟ «بوف کور» کتابی نیست که یک سال و نیم به هند بروید و آن را بنویسید. نوشتن «بوف کور» را از سال 1305 که در پاریس بود شروع کرده بود. در ایامی که هدایت در پاریس بود و درس می خواند پدر من هم در پاریس بود و درس نظامی می خواند و در ایام تعطیل، این دو برادر، با هم بودند. خانه هم می رفتند و پدرم می دید که صداق هدایت چه می کند و چه می نویسد و تمام دست نوشته های «بوف کور» را روی میز می دید. ایشان بعد از چهار سال که به تهران برگشت نوشتن «بوف کور» را در تهران ادامه داد. بنابراین از 1305 تا 1315 نوشتن «بوف کور» دقیقا 10 سال طول کشید. باز پدرم هر وقت در ملاقات هایی که پیش پدر خود می رفت حتما سری به صادق خان می زد و باز آثار «بوف کور» را روی میزش می دید. صادق هدایت وقتی آن را نوشت با خود به هند برد. اتفاقی که در هند افتاد این بود که آنجا با فرهنگ هندی بیشتر آشنا شد و رنگ و بوی هندی را هم در «بوف کور» می بینید، مثل بوگامداسی و مار ناگ و از این قبیل. یعنی معتقدید وقتی هند رفت در کتابی که تمام کرده بود دستکاری کرد؟ آنجا یک رنگ و بوی هندی به آن داد و تمامش کرد. اما خب وسیله چاپ نداشت. آن موقع وسیله تکثیر دستگاهی بود به اسم استنسیل که مومی در آن می گذاشتند و روی آن یا می نوشتند یا تایپ می کردند. مومی را می گذاشتند در آن دستگاه و از جای دیگر مُرکب می ریختند و متن تکثیر می شد. و این شد همان «بوف کور»ی که اولین بار تکثیر شد. خب دوام چاپش چه طور بود؟ بعضی از نسخه هایی که صادق هدایت تکثیر کرد هنوز هست، گرچه کیفیت خود را از دست داده اند، چون روی کاغذ باکیفیتی نبودند و به مرور ایام فرسوده شدند و مرکب جالبی هم نبوده. این نمونه اول «بوف کور» را که دست خط هدایت است چند سال پیش به شکل آبرومندی در انگلستان چاپ کردم که بسیار باکیفیت است بگذارید کمی عقب تر برگردیم. غیر از نقل قول شفاهی پدر شما، سند مکتوبی وجود دارد که نشان بدهد هدایت نوشتن «بوف کور» را از سال 1305 شروع کرده؟ سند مکتوبی نمی تواند وجود داشته باشد. آقای صادق خان بورسیه بود و برایش اتاقی گرفته بودند که در آن زندگی می کرد و می نوشت. کسانی که به این اتاق رفت و آمد داشته اند یکی صاحبخانه اش بود که فرانسوی بود و کس دیگری که به طور مداوم به این اتاق رفت و آمد داشت پدر من بود که وقتی می رفت پاریس شب ها آن جا می خوابید. شخص دیگری نیست که شاهد این قضیه باشد. اگر هم شخص دیگری باشد متاسفانه فوت کرده است. کسانی که خاطرات شان را در این باره نوشته اند چیزی در مورد این مطلب نگفته اند. فرزانه هم... فرزانه اصلا آن موقع وجود نداشت. فرزانه سال ها بعد وقتی صادق هدایت به تهران بر می گردد با او آشنا می شود، شاید 10 سال بعد از آن ماجرا. صادق هدایت در نامه هایی که نوشته از احوالش گزارش می دهد. فکر می کنید چرا به این قضیه اشاره نکرده است؟ صادق هدایت تا جایی که توانست «بوف کور» را از همه مخفی نگاه داشت. حتی پدرم می گفت در تهران وقتی وارد اتاقش می شد و می دید که داشته می نوشته فورا برگه ها را می بست. با این همه وقتی آنها را می بست می توانسته به زیر و بالای چیزهایی که بیرون مانده بوده نگاه کند و آنها را بخواند. می گفت بعدا فهمیده این متن «بوف کور» بوده. صادق هدایت می خواست «بوف کور» یک دفعه به صورت اعجاب انگیزی ارائه شود که شد. پدر شما این روایت را کی تعریف کرده بودند؟ پدر من تمام خاطراتی را که در پاریس از صداق هدایت داشت برای من تعریف کرد و من هم کتابی نوشتم به اسم «در پس کوچه های پاریس با صادق هدایت» که خاطرات پدرم را در آن آوردم که بعدا نشر پوینده چاپش کرد. پدر من خاطرات روزانه می نوشت. نزدیک ترین فرد در پاریس به ایشان پدر من بود که بعد از خودکشی اول صادق هدایت این ارتباط تشدید هم شد و پدر من مجبور شد از او مراقبت بیشتری کند تا خودکشی تجدید نشود. اگر دقت کنید در صفحه اول پشت جلد «بوف کور»ی که با دست خط خود صادق هدایت تکثیر شد نوشته شده «طبع و فروش در ایران ممنوع است» که به خاطر تعهدی بود که از ایشان گرفته بودند که نباید چیزی بنویسد. بنابراین هدایت مدعی است که این کتاب را در هند نوشته و اجازه هم نمی دهد نه در ایران چاپ بشود و نه به فروش برسد. 50 نسخه ای را که در هند تکثیر کرد به چه کسانی داد؟ به قوم و خویش و دوستان نزدیک و نویسندگانی مثل جمالزاده و یان ریپکا و هانری ماسه؛ چه ایرانی چه خارجی. برای همه اینها کتاب را فرستاد و خواست بگوید «بوف کور» کتابی است که خودش نوشته است. این کتاب دو عکس العمل کاملا متفاوت در افراد به وجود آورد. دوستان هدایت و کسانی که این اثر را به صورت فنی نگاه کردند بسیار از آن تعریف کردند. اما عده ای هم- که همگی نویسندگان ایرانی بودند- احساس خطر کردند. در تمام سال هایی که از انتشار این کتاب می گذرد هنوز یک فارسی زبان در ایران و افغانستان و تاجیکستان پیدا نشده که کتابی بنویسد که به گرد پای «بوف کور» برسد. «بوف کور» یک کتاب خاص بود، یک استثنایی. این نکته را عده ای مثل جمالزاده و آل احمد فهمیدند و به همین خاطر شروع کردند به کوبیدن صادق هدایت و نفی کتاب، در حالی که «بوف کور» بیش از هر کتاب دیگری در دنیا مورد توجه قرار گرفت. از حدود 1316 که کتاب وارد ایران شد... نه، این کتاب وارد ایران نشد. صادق هدایت مقداری از دست نوشته خودش را وارد ایران کرد ولی او ممنوع القلم بود. اولین ممنوع القلم رسمی بود در تاریخ ادبیات این مملکت گل و بلبل. سال 1320 با سقوط رضاخان تمام این بحث ها منتفی شد. در واقع با سقوط رضاشاه «بوف کور» هم به صورت پاورقی در روزنامه ایران چاپ شد. اما قبل از اینکه به سال 1320 برسیم واکنش خانواده و دوستان هدایت به کتابش چه بود؟ واکنش ها فقط از طریق دوستان و ایران شناسانی بود که کتاب را خوانده بودند، برای اینکه کتاب در دست مردم نبود. 90 درصد واکنش ها مثبت بود و 10 درصد هم به عللی که گفتم منفی بود. سال 1320 که تمام آن ضوابط از هم پاشید «بوف کور» با توجه به همین معروفیت مختصری که پیدا کرده بود به صورت پاورقی در روزنامه ایران چاپ شد، یعنی هر شب قسمتی از آن را چاپ می کردند. از جزییات توافق خبر دارید که چرا تصمیم گرفتند در روزنامه ایران آن را چاپ کنند؟ آزادی شده بود. نوعی عکس العمل بود به چیزهایی که ممنوع بودند، از جمله «بوف کور». البته پاورقی ای که در روزنامه ایرانی چاپ می شد خیلی سانسور داشت اما بعد از اینکه پاورقی به پایان رسید همین روزنامه اولین «بوف کور» را سال 1320 به صورت کتاب چاپ کرد. البته چاپ و کاغذ و جلد ضعیفی داشت. من خودم نسخه ای از آن را دارم که صادق هدایت هم مطالبی در صفحه اول آن نوشته است. بعد از رفتن رضاشاه یک آزادی نسبتا افسارگسیخته در مملکت پیش آمد که واکنشی بود به دیکتاتوری و محدودیت های دوره پهلوی اول. اصولا ما این طوری هستیم و عکس العمل غیرعادی نشان می دهیم. بعد هم صادق هدایت به فکر افتاد «بوف کور» را چاپ اساسی کند و برای همین با ناشرین مختلف صحبت کرد. هدایت کتاب های دیگر هم داشت. چرا از فرصت آزادی پیش آمده «بوف کور» را برای انتشار در روزنامه انتخاب کرد؟ همه آنها منتشر شدند. اما در روزنامه ایران فقط «بوف کور» به صورت پاورقی منتشر شد.  این نسخه از رمان «بوف کور» سال 1383 با شمارگان 70 هزار نسخه در انتشارات صادق هدایت اصفهان منتشر شد که تنها نسخه رسمی و بدون سانسور «بوف کور» در 40 سال گذشته بوده. خب چرا «بوف کور»؟ چون این کتاب خاصیت پاورقی ندارد. این تنها راهی بود که می شد کتاب را ارائه داد. راه دیگری نبود. کسی زیر قبول مسئولیت چاپ آن نمی رفت. خب چرا روزنامه ایران؟ بعد از رفتن رضاشاه در ایران یک دفعه کلی روزنامه مجوز گرفته بود. چه توافقی شده بود که این داستان در روزنامه ایران چاپ شود؟ توافق این بود که دوستانی که «بوف کور» را خوانده بودند بدون استثنا مدعی شدند یک شاهکار است. در نتیجه روزنامه ایران که آن موقع دست حسنقلی مستعان بود- گرچه با صادق هدایت میانه خوبی نداشت- در اثر تقاضایی که جامعه ادبی داشت آن را به صورت پاورقی چاپ کرد. ولی همان طور که اشاره کردید پاورقی برای «بوف کور» مثل زهر می ماند، با این حال باز مورد توجه قرار گرفت. بعد هم روزنامه ایران کتاب را یک جا چاپ کرد که مقدار قابل توجهی از آن به فروش رفت و پایه ای شد برای «بوف کور»های بعدی. به رغم آزادی هایی که داده شده بود چرا روزنامه ایران «بوف کور» را با سانسور چاپ کرد؟ حسینقلی مستعان خودش روزنامه نگار و پاورقی نویس کارکشته ای بود و مترجم زبردستی هم بود که در دوره رضاشاه «بینوایان» ویکتور هوگو را ترجمه کرده بود و خلاصه کسی بود که ادبیات را خوب می شناخت. چرا با سانسور؟ آن موقع سانسور توسط شهربانی اعمال می شد. نه وزارت فرهنگ و هنری بود نه چیز دیگری. ماموران شهربانی مطالب روزنامه ها و کتاب ها را می خواندند و سانسور می کردند. و در صحبت های شفاهی خانوادگی شما حرفی از این نبود که واکنش صادق هدایت نسبت به این سانسورها چه بود و چرا قبول کرد؟ صادق هدایت برای اینکه «بوف کور» فقط دربیاید به روی خود نمی آورد. البته غرغر می کرد و در برخی نوشته های خودش هم اشاره کرده اما برای درآمدن «بوف کور» چیزی نمی گفت. کسانی که روزنامه ایران را می خواندند تعدادشان کم نبود، چون دو تا روزنامه در ایران در می آمد یکی ایران بود و یکی هم اطلاعات و روزنامه دیگری نبود. بنابراین فرصتی برای صادق هدایت بود که عده قابل توجهی از مردم «بوف کور» را بخوانند و به سانسور اهمیت ندهد تا بعدا بدون سانسور منتشر شود. و بعد از چاپ روزنامه ایران، «بوف کور» رسما در ایران منتشر شد. بله دیگر با روزنامه ها سر و کار نداریم تا زمانی که ناشران با هدایت توافق کردند و «بوف کور» را شروع به چاپ کردند، مثل چاپ معرفت. اما عملا انتشار «بوف کور» به صورت انبوه از سال 1332 شروع شد. یعنی بعد مرگ هدایت. بله موسسه امیرکبیر با یکی از برادران صادق هدایت قراردادی امضا کرد که کتاب های او را چاپ کند. «بوف کور» در راس آنها بود. قبل از امیرکبیر بگذارید به همان دوره ای بپردازیم که خود هدایت هم زنده بود. می دانید معرف «بوف کور» را چه طور چاپ کرد؟ معرف در قطع کوچک (مقداری بزرگ تر از جیبی) آن را چاپ کرد با یک جلد سفید معمولی مقوایی که روی آن فقط نوشته بود «بوف کور» صادق هدایت. آن سلیقه و طراحی که امروز هست وجود نداشت. دستی بود. در حروفچینی صد در صد اشتباه می شد و نادر بود کتابی چاپ بشود و اشتباه چاپی نداشته باشد. سانسور به آن صورت نبود ولی اشتباهات چاپی زیاد بود. بعد هم که امیرکبیر با یکی از بازماندگان صادق هدایت در سال 1332 قراردادی بست که ما آن را فسخ کردیم و قرارداد جدید با نشر جاویدان بستیم. امیرکبیر کارش را اصلا از همان سال 1332 شروع کرده بود. بله ولی آن قرارداد مورد تایید سایر وراث قرار نگرفت و همین امر باعث شد در سال های بعد قرارداد را فسخ کنیم. در سال 1350 من دیگر تحصیلاتی داشتم و بزرگ شده بودم و طبعا در این کارها دخالت داشتم. پدرم رسما تمام اختیارات خودش را درباره کارهای صادق هدایت به من تفویض کرد و وارد ماجرا شدم و ورود من چهره این کار را عوض کرد. فسخ قرارداد ما با امیرکبیر ساده نبود و آنها شکایت کردند و کار به دادگستری کشید. منتها چون فقط یکی از وراث صادق هدایت قرارداد امیرکبیر را امضا کرده بود و بقیه وراث شامل یک برادر و سه خواهر- امضا نکرده بودند قرارداد فسخ شد. آن موقع انتشارات جاویدان مراجعه کرد که با آنها قراردادی بستیم. یعنی با آقای علمی؟ بله با آقای محمدعلی علمی. قرارداد به این صورت بود که هر کتابی می خواهد چاپ کند باید از من اجازه کتبی بگیرد. او هم نامه می نوشت که می خواهد فلان کتاب را در فلان تیراژ چاپ کند و من اجازه می دادم و ایشان هم براساس تیراژ حق التالیف می داد. قبلا اینچنین نبود و حق التالیف سالیانه عجیب و غریبی بود که به همش زده بودم. بنابراین «بوف کور» را انتشارات جاویدان چاپ می کرد تا اینکه انقلاب شد. از 1332 تا 1350 امیر کبیر چند نوبت «بوف کور» را چاپ کرد؟ تا توانست چاپ کرد. اصولا آمار و اطلاعات به ما نمی داد و ما را در نوعی بی خبری می گذاشت، به خاطر همان مسائل مالی. من می گفتم ما وراث هستیم و همه چیز را باید بدانیم. و چون آن ها نمی خواستند اطلاعات بدهند و می خواستند وضع مبهم قبلی را ادامه دهند قرارداد فسخ شد. از 1332 تا 1350 رابطه «بوف کور» با اداره نگارش چه طور بود؟ اداره نگارش اداره ای بود به نام اداره کتاب و آنجا شخصی بود- اگر اشتباه نکنم- به نام آقای میرمیران که بسیار آدم منطقی و صحیح العلمی بود. بنده را معرفی کرده بودند به عنوان نماینده رسمی وراث صادق هدایت. ایشان هر کاری داشت از سال 1350 کتاب با من طرف بود. بین 1332 تا 1350 چه؟ وقتی امیرکبیر «بوف کور» را چاپ می کرد اداره نگارش درباره این کتاب کاری کرد؟ من کارها را انجام می دادم. آقای میرمیران به من گفت اگر می خواهید این کارها را انجام دهید باید نامه از وراث داشته باشید که نامه گرفتم. خب در آن سال ها سینما و تئاتر هم جلو آمده بودند. «داش آکل» ساخته شده بود. خب چه کسی نظارت می کرد؟ من. ابعاد کار هدایت گسترده می شد. در خارج درست بعد از مرگ هدایت برای اولین بار روژه لسکو، مترجم فرانسوی، «بوف کور» را ترجمه کرد. البته با خود هدایت هم صحبت بود و با او در مورد بعضی لغات مشورت کرده بود. بعد آقایی در انگلستان به نام کاستلو «بوف کور» را از فرانسه ترجمه کرد به انگلیسی و ترجمه انگلیسی «بوف کور» کلیدی شد که امروز رسیده ایم به 29 ترجمه، یعنی «بوف کور» در دنیا شناخته شد. خب از 1350 تا 1357 انتشارات جاویدان چطور کتاب را چاپ می کرد؟ در آن سال هایی که جمعیت ایران نصف حالا بود انتشارات جاویدان می گفت اجازه دهید 20 هزار جلد چاپ کنیم، یعنی کتاب مشتری داشت، والا ناشر بی خودی کتاب را چاپ نمی کرد. ببینید حالا چقدر توجه به ادبیات با نقصان و شکست مواجه شده که اگر همان کتاب را بخواهیم با جمعیت 80 میلیونی چاپ کنیم، باید پنج هزار نسخه منتشر کنیم. این نشان می دهد سیاستی بر کتاب و ادبیات حاکم بوده که توجه مردم را کم کرده است.  این نسخه از رمان «بوف کور» را یک ناشر جعلی سال 1372 منتشر کرد، با ده ها حذف و تحریف. جهانگیر هدایت می گوید این نسخه کاریکاتور «بوف کور» است و شکایت هایش به جایی نرسیده.  از 1320 که روزنامه ایران «بوف کور» را به صورت پاورقی با سانسور چاپ کرد تا 1357 دیگر سانسوری در مورد این کتاب اعمال نشد؟ خیر، برای اینکه متن کتاب را ما به جاویدان می دادیم. یک بار اجازه داده بودند و بعد از آن مجوزشان اعتبار داشت. آن چیزی که الان کنار خیابان ها می فروشند همان چاپی است که با انتشارات جاویدان سرش به توافق رسیده بودید؟ چیزی که الان دستفروش ها کنار خیابان می فروشند دیگر افست نیست، چاپ است. آنها افست را به چاپ تبدیل کرده اند و الان دیگر با کتاب های چاپی طرف هستیم. مرجع اینها کتاب انتشارات جاویدان است. برای طرح روی جلد چطور به این نتیجه رسیدید؟ آن را خود جاویدان طراحی کرد و ما قبول کردیم. عکسی است که دو تا سر صادق هدایت را کار هم گذاشته اند و کسانی هم که کتاب را قبلا افست می کردند و الان چاپ می کنند و کنار خیابان می فروشند آن طرح را حفظ کرده اند. خب حالا می رسیم به سال 1357. آن سال اصولا چاپ کتاب ممنوع شد. فکر می کنم سال 60 یا 61 بود که مجوزگرفتن ها دوباره شروع شد، یعنی سال 1357 یا 1358 چاپ و فروش کتاب ها آزاد بود. کتابفروشی ها مقدار زیادی از این «بوف کور»ها و بقیه کتاب ها را داشتند. روزی که انقلاب شد کتاب ها از بین نرفتند و مدت ها کتابفروشی ها این کتاب ها را می فروختند. اما جلوی چاپ جدید گرفته شد. از چه سالی به «بوف کور» رسما دیگر مجوز ندادند؟ همان اول انقلاب گفتند کتاب های صادق هدایت کلا ممنوع است. سال 58-59 بود. در یک موردی که مراجعه کرده بودم به وزارت ارشاد با یکی از آقایان- که اسم شان را اصلا یادم نیست- صحبت کردم که می خواهیم یکی از کتاب های هدایت را چاپ کنیم. ایشان گفت هدایت کیست؟ به عقیده من داشت تظاهر می کرد، وگرنه چطور می شود یک کارمند وزارت ارشاد نداند هدایت کیست. گفتم صادق هدایت. گفت آهان، او را می گویید. گفتم بله، عموی من است و می خواهیم «فواید گیاهخواری»اش را چاپ کنیم. گفت اصلا اسم هدایت را جلوی من نیاور. گفتم چرا؟ و بعد توضیح دادم مهم ترین کتاب مملکت ما قرآن است و در قرآن به کرات اسم شیطان آمده و صادق هدایت از شیطان بدتر نیست و با این حساب چرا نباید اسم هدایت را بُرد؟ آن آقا مثل بقیه شان وقتی با این مسئله مواجه شد سکوت کرد و نگاه کرد و جوابی نداد. و این وضع ادامه پیدا کرد و نتیجه اش شد کتاب های دستفروش ها. پس اولین مذاکره شما احتمالا مال سال 60-59 بوده. بعدش در دهه 60 باز هم به ارشاد مراجعه کردید؟ به کرات. مثلا کتابی را می دادم به یکی از ناشران تا چاپ کند. ناشر می گفت ارشاد اجازه چاپ نمی دهد و من به عنوان نماینده آثار صادق هدایت از طرف خاندان هدایت به ارشاد مراجعه می کردم. مثلا یک موردش برای «سگ ولگرد» بود که یک داستان تراژیک زیباست و انتشارش هم به جایی بر نمی خورد یا مثلا «داش آکل». اما می گفتند اصلا اسم صادق هدایت نباید برده شود. تعصبی بود که نمی دانم چه منطقی پشتش بود. وقتی مراجعه می کردید با کارمندان ارشاد صحبت می کردید یا تلاش می کردید پیش معاون و وزیر بروید؟ فقط با کارمندها طرف بودیم و اصلا پیش رییس و معاون و وزیر راه نمی دادند. همین الان هم که با شما صحبت می کنم مدیرکل هایی هستند که جواب تلفن من را هم نمی دهند، از بس که مقام خودشان را بالا و والا می دانند. خب بالاخره من هم یک مقام و جایگاهی دارم و زحماتی کشیده ام و کتاب هایی چاپ کرده ام. متاسفانه هنوز هنرمندها و مخصوصا نویسنده ها در این مملکت با توهین مستقیم از جانب عده ای از مسئولین رو به رو هستند. این ماجرا از شروع انقلاب ادامه داشت تا دوره اصلاحات که شما توانستید مجوز «بوف کور» را به صورت رسمی بگیرید. قبل از روی کار آمدن دولت اصلاحات اجازه هایی داده شد تا برخی آثار صادق هدایت چاپ شود. اما با اصلاحات زیاد. «بوف کور» هم جزو آنها نبود. ولی دیگر قراردادتان با انتشارات جاویدان اعتباری نداشت. چون سی سال از مرگ نویسنده گذشته بود عملا کتاب ها دست هر کس دلش می خواست افتاده بود. متاسفانه سانسورهایی می شد و برخی از آنها هم غیرمنطقی بود. مثلا داستان «سه قطره خون» به این صورت تمام می شود که هدایت می گوید آن زن و مرد دست هم را گرفتند و رفتند حیاط و من از پشت پنجره دیدم همدیگر را بوسیدند و داستان تمام می شود. آن اوایل که سانسور می کردند دست هم را نمی گرفتند و می رفتند حیاط و یک سه نقطه می گذاشتند. اشکال این بود که می رفتند حیاط و آن سه نقطه کار را بدتر می کرد، چون بوسه تکلیفش معین بود. اما سه نقطه تمام افعال زبان فارسی را شامل می شد وقتی این موضوع را به یکی از آقایان گفتم مدتی من را نگاه کرد و سکوت کرد. بعدا خودشان متوجه شدند این کار اشتباه است و اصلاح کردند و اجازه دادند آنها به حیاط بروند و قضیه به یک بوسه خاتمه پیدا کند. در مورد «بوف کور» باید بگویم اولین «بوف کور»ی را که اجازه دادند بعد از انقلاب چاپ شود به دست ایادی امیرکبیر بود؛ همان امیرکبیری که ما قرارداد را با آنها فسخ کرده بودیم. سال 1372 بود و ناشری به اسم سیمرغ چاپش کرده بود. نوعی لجبازی با ما بود ولی درواقع خیانتی به ادبیات این مملکت و به صادق هدایت بود. «بوف کور» را با 64 مورد تغییر و تحریف و حذف چاپ کردند. مثلا یک پاراگراف را کامل حذف کرده بودند. من یک نامه رسمی به وزارت ارشاد نوشتم. دوره مصطفی میرسلیم بود. نمی دانم. اما رسما شکایت کردم از این ناشر که یک ناشر ناپیدا بود. رفتم به وزارت ارشاد تا اسم و محل مسئول آن انتشاراتی را به من بدهند که از طریق دادگستری او را تعقیب کنم، چون حق معنوی ما از بین نرفته بود و اثر به لحاظ اصالت سرجای خودش بود. ارشاد نه تنها با من همکاری نکرد بلکه تا جایی که توانست سنگ اندازی کرد. مثلا آدرس عجیب و غریبی در خیابان ری دادند و وقتی آنجا رفتم یک در فرسوده ای دیدم. در زدم. پیرزن مفلوکی در را باز کرد. ناشری در کار نبود و آدرس ساختگی بود. می خواستند انتقام بگیرند و فکر کردند با این کار انتقام شان را گرفته اند. اما ایران و دنیا برای «بوف کور» کار خودش را کرد. افرادی با آن تفکرات محدود می خواستند «بوف کور» را تخریب کنند ولی قطره ای در دریا بودند. غیر از این، تنها «بوف کور» رسمی و معتبری که چاپ شد همان کتاب سال 1383 بود که در پایان دوره اصلاحات منتشر شد. انتشارات صادق هدایت در اصفهان با همکاری من کار می کرد و متن «بوف کور» را من به آنها داده بودم و قبل از چاپ تمام آن را کنترل و تصحیح و ویراستاری کرده بودم. بنابراین بهترین «بوف کور»ی که چاپ کردم مال همین انتشارات صادق هدایت است. چطور با وزارت ارشاد مذاکره کردید و توانستید متقاعدشان کنید؟ اولا نمی دانم چرا با «بوف کور» مخالفت می شد، در حالی که در «بوف کور» هیچ اتفاقی نمی افتد که آقایان بخواهند به آن اشاره کنند. شاید در «حاجی آقا» یا «توپ مرواری» مطالبی باشد که سرش بخواهیم بحث کنیم ولی «بوف کور» یک متن سوررئال ذهنی است. افکار شخصی است که در ذهن می گذرد. به هر حال «بوف کور» الان هنوز هم جزو کتاب هایی است که اجازه انتشارش را نمی دهند. برای چاپ همان نسخه 1383 با چه کسانی مذاکره کردید؟ با ارشاد اصفهان صحبت شد و آنها اجازه دادند. ارشاد تهران واکنشش چه بود؟ وقتی اصفهان اجازه داد تهران مخالفت و مداخله ای نکرد، ولی جلوی انتشار مجدد آن را گرفتند. در 70 هزار نسخه درآمد. این قضیه خودش داستانی شد. در اصفهان این مقدار چاپ نشد اما بهانه ای شد برای عده ای در تهران که آن را چاپ کنند و بگویند جزو همان 70 هزار نسخه است. ناشر فقط در شناسنامه کتاب شمارگان 70 هزارتایی را قید کرده بود که بتواند آن مقدار را چاپ کند. اما دیگر نمی دانست این مملکت مملکتی است که هر اتفاقی درش می افتد آدم هاش اول از خودشان می پرسند چه طور می شود از این اتفاق سوءاستفاده کرد. طبیعتا 1384 که از راه رسید شما سمت ارشاد نرفتید. ضربه مهلکی که این دولت هشت ساله به ادبیات و هنر زد به قدری سنگین بود که سال ها باید بگذرد تا زخم هایی که بر پیکر نحیف هنر و ابد ایران زده شود التیام پیدا کند. بدترین سال ها برای ادبیات و هنر و کتاب و موسیقی و مجسمه سازی و نقاشی و هر چیزی که فکر کنید همین هشت سالی بود که گرفتار این افکار بودیم. ولی بعد از آن هم به «بوف کور» که مجوز داده نشد؟ بعد از آن البته وضع بهتر شد. لااقل مقداری از کتاب های هدایت را اجازه دادند چاپ یا تجدید چاپ شوند، اما «بوف کور» جزو آنها نبوده. پس در دوره چهل ساله انقلاب تنها یک بار به صورت رسمی و تر و تمیز چاپ شد؟ یک بار به صورت بسیار ناقص درآمد یک بار هم به شکلی آبرومند در اصفهان درآمد. البته الان در دنیا «بوف کور» را چاپ جدید می کنند و آنها چون کپی رایت دارند برای رعایت قوانین خودشان از ما اجازه می گیرند. مثلا ایمیلی از آلمان می فرستند که می خواهند «بوف کور» را تجدید چاپ کنند و من هم به همه شان اجازه می دهم و حق التالیفی هم مطالبه نمی کنم. از آنها فقط می خواهم وقتی کتاب را تجدید چاپ کردند سه نسخه بفرستند تا در آرشیوم داشته باشم. چرا از آنها حق التالیف مطالبه نمی کنید؟ صادق هدایت در زندگی خود از دو چیز گذشت. یکی مقام و دیگری پول. صادق هدایت از یک خانواده بانفوذ و معروف و پرقدرت بود. اگر خود را در اختیار خانواده قرار می داد وزیر می شد، مثل خیلی های دیگر. اما قبول نداشت، آدم دیگری بود. یک کارمند دفتری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود با حقوق چهارصد و خرده ای تومان. درواقع برایش پول توجیبی بود، چون درخانه پدری زندگی می کرد و مخارجی نداشت. به پول بی اعتنا بود. وقتی هدایت اینطور بی اعتنایی خودش را به پول اعلام کرد من هم که کارهای او را انجام می دهم تصمیم گرفتم دنبال پول این طوری نباشم. غیر از «بوف کور» که سال 1383 بعد از انقلاب درآمد نسخه ویژه ای را هم بعدا بیرون از ایران منتشر کردید، درست است؟ وقتی دیدیم آثار هدایت اینجا با مشکلات عجیبی رو به رو هست، تمام آثارش را به فارسی در هشت جلد در انگلستان منتشر کردم. یک جلدش «بوف کور» است که شامل پنج قسمت می شود. یک مقدمه خودم نوشته ام. بعد از آن نسخه دست نویس هدایت از «بوف کور» است که از سایر نسخه ها خواناتر است. بخش سوم نسخه حروفچینی شده همین متن است. بعد نقدها و نظرهایی را که درباره «بوف کور»- چه در ایران چه در خارجی از ایران منتشر شده- آورده ایم و بالاخره بخش پنجم قسمت هایی از «بوف کور» است که معتقدم اینها شعر هستند. مثلا می گوید «شب پاورچین پاورچین می رفت». موسسه آمازون این کتاب را در تمام دنیا توزیع می کند و گزارش توزیع را برای من می فرستد. از یک طرف ایرانی ها همه جا هستند، یعنی فکر می کنم اگر به جزایر دورافتاده وسط اقیانوس آرام هم برویم باز ممکن است یک ایرانی آنجا پیدا کنیم و همین ایرانی ها مشتری این کتاب ها هستند. از طرف دیگر تحصیل در زبان فارسی در اکثر دانشگاه های بزرگ دنیا انجام می شود و عده ای زبان فارسی می خوانند. در چین و ژاپن و کانادا و تمام کشورهای اروپا. کسانی که زبان فارسی می خوانند می خواهند به آثار ادبی ایران دسترسی داشته باشند و یکی از آثاری که مورد توجه شان است آثار هدایت است.

رمان 98 - رمان جدید...
ما را در سایت رمان 98 - رمان جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان romann بازدید : 192 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 16:00