قصد «درس عبرت دادن» نداشتم

ساخت وبلاگ

«خواب باران» را باید رمانی دانست که توانسته در مدت کوتاهی که از انتشارش گذشته توجه مخاطبان را به خود جلب کند. این رمان که می توان آن را اثری عاشقانه با مضمونی تربیتی دانست در فصل اول خواننده را با قدرت زیادی به سوی خود می کشد و در واقع به وسط داستان پرتاب می کند. به بهانه استقبال از این رمان خبرگزاری فارس با وجیهه سامانی نویسنده به گفت وگو نشست که بخش هایی از آن در پی می آید. در این گفت وگو او از حرف ها و دغدغه هایی صحبت کرد که با زبان قصه و شخصیت های داستانش آن را بیان کرده است. سامانی بر این باور است که با رمانش قصد درس عبرت دادن نداشته و به دنبال نشان دادن جایگاه «آزمون الهی» در زندگی بوده است. به نظر می رسد کتاب شما در دسته داستان های تربیتی قرار داد. چنین هدفی از نگارش رمان «خواب باران» در نظر داشتید که یک مضمون تربیتی را به خواننده منتقل کنید؟ اعتقاد و باور من این است که هر داستان و رمانی باید حرفی برای گفتن داشته باشد و فکر و اندیشه ای برای انتقال دادن به مخاطبش . من هیچ وقت نتوانستم با شعار «هنر برای هنر» و «هنر فقط در خدمت هنر» کنار بیایم. به نظرم هر هنرمندی - در هر رشته و قالب هنری که فعالیت می کند - ابتدا باید یک حرف و دغدغه ای برای گفتن داشته باشد که در قالب هنرش بروز کند؛ حال هرچقدر این حرف در لایه های عمیق تر و غیرمستقیم تر بیان شود، هنرنمایی خالقش را نشان می دهد. البته واضح است که اگر داستانی سرتاسر با هدف تربیت ، موعظه و نصیحت نوشته شود اثری شعاری و غیرحرفه ای است که خواننده اش را پس می زند و با این تعاریف و نگاه؛ باید گفت که من در «خواب باران» حرف ها و دغدغه هایی داشتم که سعی کردم در قالب این رمان، این قصه و این شخصیت ها آنها را بیان کنم. پس پایان خوش هم در ادامه همین نگاه است؛ یعنی در داستانی که هدفی دارد و نویسنده حرفی برای گفتن داشته، امکان ندارد که عبرتی به خواننده منتقل شود بدون اینکه پایان خوش داشته باشیم؟ من پایان این داستان را چندان خوش و به اصطلاح دلخواه نمی دانم؛ چون اکثر خوانندگان اثر بعد از مطالعه آن، می گفتند که دوست داشتند قصه به نفع «حسام» تمام شود. بعد هم «هما» در این داستان خیلی سختی و بدبختی کشیده و بالا و پایین شده، آن هم مشکلاتی که در به وجود آمدن و شکل گیری بیشترشان، کوچکترین دخالت و حق انتخابی نداشته است، درواقع بیشتر معلول حادثه ها بوده تا عامل آن ها. پس بحث تنبیه کردن، چندان برای این شخصیت درست نیست. قصد من در این داستان، «درس عبرت دادن» به مخاطب نبود که اگر معتاد شوی، روزگارت سیاه می شود و چه ها که بر سرت نمی آید و ... این بحث در اعتیاد کمی کلیشه ای شده است. هدف اصلی من پرداختن به مقوله «تقدیر» و «آزمون های الهی» و نوع مواجهه افراد با آن بود. در ابتدای داستان با شخصیتی روبرو می شویم به نام «هما» که هیچ پیشینه ای از این شخصیت در ذهن نداریم و تا زمانی که زبان باز کند هیچ اطلاعاتی از او در اختیار خواننده نیست. احساس نکردید که این شیوه معرفی شخصیت ممکن است موجب شود خواننده کار را رها کند؟ در فصل اول یا همان «آتش» معرفی «هما» و مختصات خانواده و شرایط زندگی اش تا حد لازم گفته شده، حتی یکی دو نقد به اثر داشتم که در فلاش بک «هما» به گذشته و بیان اتفاقات، با توجه به اطلاعات و داده های فصل اول، کمی هم تکرار مکررات شده که این نقد دوستان را وارد می دانم و قبول دارم. ببینید معمولا خوانندگان آثار سطحی و داستان های به اصطلاح زرد و عامه پسند، حوصله همراه شدن با خط سیر داستان های کمی جدی تر و تکمیل کردن قطعات پازل شخصیت ها و حوادث را ندارند و طبیعتا با این دست کارها همراه نمی شوند و حوصله شان زود سر می رود. دلیلش هم این است که در مطالعه به صبر و تفکر و تعمق عادت نکرده اند و همه چیز را سهل الوصول و سریع می خواهند. اجازه بدهید به موضوع دوگانه فقر و غنا، شمال شهر و جنوب شهر، تجریش و مولوی هم اشاره ای کنیم. به نظر شما این تصور را در ذهن خواننده ایجاد نمی کنید که سعادت در شمال شهر و بدبختی ها در پایین شهر است؟ اتفاقا خودم هم خیلی به این موضوع فکر کردم و برایم مهم بود که اینطور نشود. برای همین به جز خانواده «حسام» که رفتار و برخوردی انسانی و کریمانه و محترمانه با موضوع دارند، می بینیم که رفتار همسایگان اینطور نیست. پس لزوما نمی شود گفت بالانشینان همگی از فهم و درک لازم برخوردارند. از طرفی با گفتن این که خانواده «حسام» از قدیمی های ساکن در محله هستند و حتی با اشاره به ساخت و سازهای کوچه و بکر و قدیمی ماندن خانه «عزیز خانم»، سعی کردم تفاوت را در قدمت ، اصالت و تدین آنها نشان بدهم، نه لزوما در شمال شهرنشینی.اما به هر حال نمی توان منکر فقر و فلاکت و فساد شایع و فراگیر در برخی محله های شهر شد. با این حال که تلاش کرده اید ولی در ورودی رمان در فصل «آتش» خواننده با فضایی خاکستری و تیره روبرو می شود و ادامه متن در ترسیم فضایی که «هما» برای رسیدن به خانه طی می کند خواننده این تیرگی را بیشتر احساس می کند. اما در ابتدای فصل «گلستان» در ترسیم فضا شما از شب با عنوان چادر مخملین یاد می کنید و ستاره ها را به پولک تشبیه کرده و هوا پر از بوی شمعدانی و عطر یاس است. این تقویت کننده این نظر نیست که جنوب شهر چیزی جز تیرگی ندارد؟ «آتش» به محله برنمی گردد، به وضع و حال زندگی و شرایط روحی روانی شخصیت اصلی داستان برمی گردد. همین طور «گلستان» به شرایط و اتمسفر و فضای معنوی که «هما» در آن قرار می گیرد، اشاره دارد. همچنان که فصل «خلیل» به دوستی و رفاقتِ بی چند و چون، و تسلیم مطلق حسام اشاره دارد.کاملا موافقم فسادی که در قشر مرفه جامعه جریان دارد، ویرانگرتر و مخرب تر از فساد طبقه ضعیف جامعه است. حتی به صراحت می شود گفت جرم و جنایت و فساد طبقه ضعیف جامعه، معلول بی قانونی ها، زد و بندها و حق خوری های قشر مرفه جامعه است. اتفاقات در «خواب باران» زمان ندارد و خواننده متوجه گذر زمان نمی شود مگر در بخش هایی آن هم خیلی گذرا. به تعبیری حرکت زمان در رمان ملموس نیست. سطرهای ابتدایی فصل «آتش» دقیقا به ماه آبان اشاره شده است. ابتدای فصل «گلستان» به فصل بهار و ماه اردیبهشت اشاره می شود. در فصل «خلیل» هم به تیرماه اشاره شده است.در خلال مدتی که «هما» در خانه «عزیز خانم» است تا پایان داستان، حدود 4 ماه را داریم و دو فصل بهار و تابستان که در صحنه های شرح صحنه و توصیف فضای حیاط، به تفکیک به هر دو فصل اشاره شده است.خط سیر داستان چیزی حدود 9 ماه است؛ در واقع از آبان شروع و به تیر ختم می شود.و در طول روایت ماجرا، هم به کمک شرح صحنه و توصیف فضا و هم با ذکر اسم، از فصل ها و ماه ها نام برده شده است. «عزیزخانم» با نگاه به چشمان «هما» او را دختری دردکشیده، تنها، درمانده و پاک معرفی می کند. این شخصیت از کجا به چنین نتیجه ای رسید؟ او که شناختی از میهمانش ندارد. شخصیت عزیز خانم در داستان، شخصیتی باتجربه و سرد و گرم چشیده و کاردان معرفی شده است. چنین کاراکتری چندان نیازی به دانستن اسم و مشخصات یک فرد ندارد تا بتواند درموردش قضاوت کند. معمولا نجابت، حیا، درد و اندوه، به صراحت و وضوح از نگاه و رفتار افراد هویداست. شخصیت «حسام» عمق ندارد و بسیار آرمانی است. او صدای خاص خودش را ندارد و در حد تیپ باقی مانده و نقاط خاکستری در این شخصیت دیده نمی شود وشاید همین مسئله موجب عدم نزدیک شدن خواننده به این شخصیت شود. به نظر خودم که حسام شخصیت منحصر به فرد و کاملا خاصی دارد. در عین داشتن ضعف و نقص جسمی، روحیه قوی و محکمی دارد و به قول دوستان، صفت «خلیل» بودن به قامتش نشسته است. سعی کردم روی این شخصیت خیلی متمرکز شوم تا بتوانم از پسِ پرداختِ یک شخص نابینا و بیان حس و حال و روحیاتش بربیایم، حالا اگر به زعم شما موفق نشده ام، شاید جای کار بیشتری داشت.

رمان 98 - رمان جدید...
ما را در سایت رمان 98 - رمان جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کاوه محمدزادگان romann بازدید : 161 تاريخ : يکشنبه 16 مهر 1396 ساعت: 16:38